گذشته در گذشته به آینده بنگر


بهارآمد و بر از شراب ساغر كن

گداي ميكده ام ؛ طينتم مخمر كن

بيار باده وحدت ، بده شراب طهور

ز بوي مي دل غمديده را معطر كن

براي ديدن روي نديدني نگار

تمام هستي من را خراب، يكسر كن

به شوق ديدن رويش كه رشك خورشيد است

هزار آينه در آينه مكرر كن

مرا به منزل دلبر نمي رساند دل

بيا براي دل خويش فكر ديگر كن

نویسنده: حمید حسینی ׀ تاریخ: چهار شنبه 30 اسفند 1398برچسب:شعرy, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , hamidhoossini.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com