بهارآمد و بر از شراب ساغر كن
گداي ميكده ام ؛ طينتم مخمر كن
بيار باده وحدت ، بده شراب طهور
ز بوي مي دل غمديده را معطر كن
براي ديدن روي نديدني نگار
تمام هستي من را خراب، يكسر كن
به شوق ديدن رويش كه رشك خورشيد است
هزار آينه در آينه مكرر كن
مرا به منزل دلبر نمي رساند دل
بيا براي دل خويش فكر ديگر كن
نظرات شما عزیزان:
|